جدول جو
جدول جو

معنی نزدیک کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نزدیک کردن
(عِشْ وَ / وِ خَ دَ)
تقریب. ادناء. استدناء. پیش آوردن:
گوش را نزدیک کن کآن دور نیست
لیک نقل آن به تو دستور نیست.
مولوی.
، تقرب دادن: باید که جلد باشی اندر کارها که من آگاهم از طاعت و تو را نزدیک کنم و برکشم و نیکوئی فرمایم. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
نزدیک کردن
قریب کردن بجوارکسی یاچیزی بودن، مقرب گردانیدن
تصویری از نزدیک کردن
تصویر نزدیک کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نزدیکی کردن
تصویر نزدیکی کردن
مقاربت، جماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ زَ دَ)
پیش آمدن. (ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن. اقتراب:
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
به شادکامی نزدیک شد نه مندوری.
جلاب بخاری.
- به نزدیک آمدن، نزدیک شدن:
بدانست کآمد به نزدیک مرگ
همی زرد خواهد شدن سبز برگ.
فردوسی.
- نزدیک چیزی آمدن، به آن نزدیک شدن. بر آن آمدن:
نزدیک رز آید در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کار است و چه شاید.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(عِ گُ تَ)
پیش آوردن. فراهم آوردن. پیش کشیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به نزدیک شود
لغت نامه دهخدا
(عِشْ وَ / وِ تَ)
آرامش. مباضعه. بضاع. بضع. وقاع. مواقعه. مقاربت. جماع. مجامعت. مباشرت. آرامیدن با زن. آسودن با زن: بزرگان چون با زنی نزدیکی خواستندی کردن کمر زرین بر میان بستندی... و گفتندی... فرزند دلاور آید. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
گرفتن و بردن مال و پول کسی به زور یا بمکر و فریب سرقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قریب شدن بجوارکسی یاچیزی رفتن اقتراب: ازآنکه بدانستن نیکی وبدی به نیک نزدیک توان شد، یانزدیک کسی شدن، نزدیک او رفتن، نزداورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزدیک آمدن
تصویر نزدیک آمدن
نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مانند مزدک رفتار کردن (در بر انگیختن فتنه) : خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کند تایید میر باد که حرز امان ماست مارا چه باک مزدک و بیم بزرجمهر چون کیقباد قادر و نوشین روان ماست. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزدیکی کردن
تصویر نزدیکی کردن
آرمیده جماع کردن مقاربت
فرهنگ لغت هوشیار
مقرب خاص درگاه، جمع نزدیک کردگان نام اومسیح عیسی پسرمریم روی شناس با آبروی و او از نزدیک کردگانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزدیکی کردن
تصویر نزدیکی کردن
((~. کَ دَ))
هم بستر شدن، جماع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
الأقرب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
Nearest
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
le plus proche
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
más cercano
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
最寄りの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
o mais próximo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
najbliższy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
ближайший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
найближчий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
سب سے نزدیک
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
ใกล้ที่สุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
הקרוב ביותר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
最近的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
der nächste
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
karibu zaidi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
가장 가까운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
en yakın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
dichtstbijzijnd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
সবচেয়ে কাছাকাছি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
सबसे नजदीकी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
il più vicino
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نزدیک ترین
تصویر نزدیک ترین
terdekat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی